محل مسجد در حال ساخت سفید آب قم


دی ماه سال جاری، نشست ویژه‌ افشین شادی‌مهر، خبرنگار مجرب صنعت چرم و کفش با اعضای هیات مدیره انجمن تخصصی صنفی صنایع کفش ماشینی استان قم با موضوع بازخوانی تاریخ کفش قم برگزار شد.
در این نشست، جواد شعبان‌زاده رئیس انجمن، مصطفی کرمانی نایب رئیس، جواد راستی خزانه‌دار، سعید راستی دبیر و سعیدرضا خالقی عضو هیات مدیره انجمن حضور داشتند. این افراد، خود بعضا از فرزندان و برادرزادگان بزرگانی بودند که روزگاری صنعت کفش ماشینی را در قم راه‌اندازی کردند و بیشتر این خاطرات به «گذر سفیدآب قم» باز می‌گردد. حالا پس از حدود نیم قرن، بازخوانی آن خاطرات جذاب است. در ادامه به برخی از خاطراتی که در این نشست صمیمانه به صورت پراکنده لابلای سخنان افراد حاضر مطرح شد، نظمی می‌دهیم و به چشم‌ها و حافظه تاریخی خوانندگان می‌سپاریم (پیشتر به جهت ننوشتن نام گوینده هر خاطره، عذرخواهی کرده و به طرح اسامی ایشان در خطوط بالای این تاریخ شفاهی بسنده می‌کنیم):

از قبل تصمیمی برای ورود به صنعت کفش نداشتیم
لازم است تا تاریخچه کفش قم را بنویسیم، از همان زمانی که گیوه قمی تولید می‌شد و پدران ما مشق می‌کردند تا امروز که فرزندان ما، چرخش این صنعت را به دست گرفته‌اند، همه را مکتوب کنیم.
ما همه اشخاصی هستیم که وقتی پدران و عموهایمان این صنعت را راه‌ می‌انداختند، کنار دستشان بودیم و کم کم، نسبت به صنعت کفش گرایش پیدا کردیم. بنابراین شاید از قبل تصمیمی نگرفتیم که به این صنعت بیاییم و در واقع ادامه دهنده مسیر ایشان بودیم.

محل مسجد در حال ساخت سفید آب قم

ما کودک کار بودیم؟!
پدرم می‌گفت: در گذشته در کارخانه‌ها و در محیط کار به کودکان قرآن خواندن و نماز خواندن هم یاد می‌دادند. من هم همین را دیدم و تجربه کردم.
کارخانه‌های قدیم شبیه دانشگاه بودند و کودکی که به آنجا وارد می‎شد، تمام کارها را به مرور یاد می‌گرفت. امروز اگر کودکی وارد کارخانه شود به او کودک کار می‌گویند و عملی مذموم به شمار می‌رود اما در گذشته این طور نبود. به دلیل همسایگی و نزدیکی، کارفرما قبول کرد که مثلا من به عنوان کودکی ۶ ساله وارد کارخانه بشوم و آنجا کار کنم. این یک عمل رفاقتی و فامیلی بود و لطف کارفرما بود که ما را بپذیرد.

احترام به بزرگتران را آموختیم
اگر پدری نان حلال به بچه اش بدهد، فرزندش دوستش دارد. مگر می‌شود کسی پدر خود را دوست نداشته باشد؟! هر میوه‌ای که می‌خواهیم از درخت بچینیم، به زور از ساقه جدا می‌کنیم. هر کسی به اصل خود می‌چسبد. پدر مثل ریشه و اصل می‌ماند. اگر به همان درخت آب بد بدهیم، میوه‌ها راحت جدا می‌شوند.
کشاورزان می‌گویند که سه عامل برای پرورش گیاه و محصول خوب وجود دارد: تخمی که کاشته می‌شود، زمین خوب و جغرافیای منطقه. ما در آن زمان در منطقه‌ای بودیم که همه از هم رنگ (تاثیر) می‌گرفتیم. همگی حیا و احترام به بزرگترها را در همین منطقه یاد گرفتیم. پدرانمان از خوردن لقمه حرام، حیا می‌کردند. ضمنا در آن دوره، در بازار، کلمات و بیان خوب می‌شنیدیم و استماع می‌کردیم. بنابراین اگر نسل ما (که نسل پیشکسوتان صنعت به حساب می‌آیند) به گذشتگان خود احترام می‌گذارند، موضوع عجیبی نیست.

در محله شخصیت‌های بزرگی داشتیم
منطقه گذر سفیدآب قم از چهارراه سجادیه شروع می‌شود و کوچه حکیم و سرحوض، منطقه اصلی شکل‌گیری صنعت کفش قم است. چرا که سه نفر از علمای بسیار بزرگ در این منطقه زندگی می‌کردند.
آیت‌ا… بهاءالدینی بین نماز مغرب و عشا در مسجد گذر سفید آب، یک نصفه استکان چای کوچک می‌خورد و با مردم حرف می‌زد. ایشان امام جماعت این مسجد بود و‌ می‌گفت مولا امیرالمومنین می‌فرمایند که آن قدر به دنیا بچسبید که انگار تا خدا، خدایی می‌کند، شما زندگی‌ می‌کنید. اما این قدر هم به فکر عاقبت نباشید و برای خودتان گرفتاری ایجاد نکنید و مردم را اذیت نکنید، گویی که ثانیه‌های آخر عمرتان است. کسی که فکر‌ می‌کند ثانیه‌های آخر عمرش هست، دلخوری‌ها را برطرف‌ می‌کند.
قبل‌ها برخی از علما نظر منفی نسبت به اقتصاد داشتند اما شهید بهشتی «اقتصاد اسلامی» را مطرح کرد.
شهید بهشتی اولین روحانی بود که موضوع اقتصاد اسلامی را مطرح کرد. اگر اسلام پشتوانه اقتصاد نداشت که اصلا موفق نمی شد. همه گرفتاری‌های امروز کشور ما این است که ما در اقتصاد ضعیف هستیم. علمای منطقه گذر سفیدآب ملت را تشویق به کار‌ می‌کردند.

گیوه قمی، گالش لاستیکی و کفش ملی
گیوه قمی کفش تابستانی و اسپرت بود و برای دوندگی و کار استفاده‌ می‌شد. مثل همان کفش اسپرت که این روزها استفاده‌ می‌شود. گیوه قمی حدودا برای سال ۱۳۲۵ و همزمان با جنگ جهانی دوم بود. پدران ما گیوه قمی درست‌ می‌کردند.
قبل از پدران ما، صنعت کفش ماشینی در ایران وجود داشت اما کفش ملی بعد از قم ایجاد شد. قبل از همه، مرحوم مهشید که شخصی از رشت بود به روسیه رفت و گالش لاستیکی را به ایران آورد و شروع به تولید کرد اما به دلیل ضعف مدیریت، کارخانه او ورشکست شد. پس از مهشید، پدران ما بودند که صنعت کفش ماشینی را ادامه دادند.
یک بار مرحوم ایروانی کفش ملی از ما خواست که قالب آنها را کپی نکنیم. گفتم اگر قالب شما را نسازم پس قالب از کجا بیاورم که بسازم؟ گفت چند سری قالب داری؟ گفتم چهار سری، گفت: سالی دو بار از ژاپن برای من نمونه‌ می‌فرستند. من چهار سری قالب را به تو‌ می‌دهم. قبول کردم و دو بار هم این کار را کرد. این ماجرا مربوط به پیش از انقلاب است.
پس از انقلاب ما ماندیم و کفش ملی رفت. دلیل آن ضعف مدیریتی در کفش ملی نبود. دلیل آن این بود که آنها وابستگی حکومتی داشتند. این کارخانه‌ها با مدیریت سالم نمی‌چرخید. بعضی‌ها بودند که اسمشان در کارخانه نبود اما سودش برای آنها بود.
زمان ریاست جمهوری رفسنجانی، مرحوم ایروانی به ایران برگشت و خواست جلسه‌ای با بزرگان بازار تهران بگذارد و از افرادی دعوت کرد. از بازار تهران حدود ۲۵ نفر خدمت ایشان به خانه او رفتند. محمود سعیدی نژاد، اثنی‌عشری‌ها، محسن قدیریان و … بودند. من هم از قم رفته بودم. حال مساعدی نداشت و مریض احوال بود. یک پارچه سفید روی پایش انداخته بود و از جمع عذرخواهی کرد و گفت که دکتر به او استراحت مطلق داده بود اما به دلیل جلسه‌ای که از قبل تنظیم شده بود به احترام ما نشسته‌است. گفت مرحوم رفسنجانی او را دعوت کرده بود و گفته که کفش ملی را دوباره راه بینداز.
ایروانی با همه صحبت کرد و گفت‌ می‌خواهم از شما مشورت بگیرم. ۹۰ درصد از جمع گفتند که شما خودت صاحب فن و مدیریت هستی و کارگرها و ملک‌هایت هست و می‌توانی انجام دهی. یک به یک از همه خواست که خودشان را معرفی کنند. همه بزرگان خودشان را معرفی کردند و او احوالپرسی ساده‌ای کرده بود. نوبت به من که رسید. من کم سن و سال بودم و دعوت نبودم بلکه به عنوان همراه با محسن قدیریان رفته بودم. با من خوش و بش بیشتری کرد و سعی کرد با من بیشتر صحبت کند. از من پرسید که نظرم درباره پیشنهاد مرحوم رفسنجانی چیست. من هربار گفتم که من کوچکتر جمع هستم و آمده‌ام چیزی یاد بگیرم. از ایشان اصرار و از من انکار که از زیر این سوال در بروم. اما گفت هرچه به نظرت‌ می‌رسد بگو. من هم گفتم از همه داشته‌های شما فقط ملک، پروانه و اسم کفش ملی به درد می‌خورد. تمام ماشین‌آلات و دستگاه‌ها و کارگرها را شما باید تسویه حساب کنید و از نو ماشین‌آلات روز بیاورید و اگر دنیا بر وفق مراد شما بچرخد، موفق خواهید بود.

پهن کردن سفره با پیشکسوت، رنگین کردن با نخبه
بعضی‌ها مدام از پیشکسوتان صحبت‌ می‌کنند. پیشکسوت‌ها قابل احترام هستند یک وقتی سفره انداخته‌اند اما این سفره خالی را باد‌ می‌برد. ما باید از نخبگان نیز قدردانی کنیم. این نخبگان بودند که سفره را رنگین کردند. این نخبگان امروز، پیشکسوتان فردا هستند. نخبه پروری امر مهمی است که از مجله صنعت کفش قم انتظار داریم در این عرصه کار کند. گذشته‌ها گذشته و جوانان ما باید بدانند پدرانشان چه کار‌ می‌کنند تا کار آنها را ادامه دهند.
ما فهمیدیم کار پدرمان چیست. زمانی که من جوان بودم، فرش به آلمان‌ می‌بردم. درآمد بالایی داشتم، شاید از کارخانه پدرم هم درآمد بیشتری داشتم. یک روز پدرم نشست و با من صحبت کرد. یک و نیم دانگ از کارخانه را به من مجانی داد تا با او شریک شوم. بنابراین یکی از دلایل ماندگاری صنعت کفش این بود که ما را تشویق‌ می‌کردند. بعدها از او پرسیدم چرا این کار را کردی، به خنده گفت:‌ می‌ترسیدم بروی زن آلمانی بگیری و نسل من را در قم به باد فنا بدهی!
بنابراین پدرانمان هم فداکاری کردند. امروز پسرم که به کار آمده، همه چیز را به او سپرده‌ام و خودم بخش دیگری را بر عهده گرفته‌ام. خدا شاهد است شاید اختیار پسرم امروز بیش از خودم باشد. ممکن است وقتی من حرفی بزنم کسی روی حرف من حرف نزند اما به طور قانونی همه چیز را به دست پسرم سپرده‌ام.
این مجله، مجموعه خاطرات شیرینی را از صنعت کفش قم گردآوری کرده است. آنچه خواندید، تنها بخشی از آن بود و امید داریم این خاطرات را به نحوی خواندنی‌تر در اختیار چشم‌ها و ذهن‌هایتان قرار دهیم. تا آن روز…

دیدگاهی یافت نشد

دیدگاهتان را بنویسید